ای پادشاه مشرق و سلطان ارض طوس *** روشن ترین ستاره و شمس همه شموس
ای نام تو غزلــترین شعر همه عالم *** آیند همه ابیات به پیشـت جملــگی پابوس
خاک حریم کــوی تو فــخر همه دنیا *** در دست خدّامت شده زیبا پر طــاووس
تو ضامن آهو شدی من با حســادت *** خواهم که آهــویت شوم با آه و افسوس
ای خاک پای زائرت درمان دردم *** مشهـــد ببین طعنه زده بر ملک کی کاووس
اعوذ شعر و غزل؛ والامان ز عمر تباه *** شکست وزن و عَروض و غــزل فدای نگاه
خمیده بیت غزل در برابر چشمت *** شکسته مصرع و مضراب از آن دو چشم سیاه
نه دود مالبــورو و نه طعم اسپرسو *** نه شد چاره ی دردم نه بغــض و گریه و آه
اعوذ شــعر و تـرانه اعوذ تار و سه تار *** شده ترنّم لبهام نوای شـــور و سـه گاه
صد استــخاره گرفتم به آیه های دلم *** ببـین که فعل "اُحــبّ" شده هــمه ناگاه
یک اربعین گذشته از آخــر سلام ما *** چهــل روز گذشته و دلتنگیم تمـام ما
سوی تو بازگشته ایم چه همه خوش خبر *** پایان شد عاقبـت سفرهای مـدام ما
راحت بمان همـه اش خوبِ خوب بود *** از معـجر و لباس تا آب و طعـام ما
شامات و کوفیان همه مهمان نواز و خوب ** هرگز نکاسته شد از ارج و مقــام ما
من قول داده ام که بگیرم سر تو را *** خاکســتر از رخت بشویم بهر التــیام ما
از ربط بین راس تو و نیزه و عطــش *** ثبت شد بر جــریدة عالــم دوام ما
داد
از هــراس و دلهره ـ ارزانـی شدنها *** داد از فراغ و بی کسی ـ قـربانی شدنها
داد از عطش؛ غریبی و چشمانی پر زاشک *** داد از شکست بغض گلو
ـ بارانی شدنها
این بازی جنون و عقل وایـمان و ارتداد *** کاش پایان میرسید
ـ همه حیرانی شدنها
کاش سربریده و عطش و تیر سـه شعبه *** قصه ای خیالی بود و
نبود هـجرانی شدنها
عاشق شوی سرمة چشمت تیر حرمله ست *** اما چه باک زقطع یمین
ـ قربانی شدنها
حد شراب عشق کعب نی و بزم اشقیاست *** این بود حکایت همه
عرفانی شدنــها
مادر دو بخش دارد و هر دردی کشیده ایم *** از بخش دوم و نامردی کشیده ایم
از ترس آنهــمه وحشیــگری که شــد *** در دفتر خیال "شعله" به سردی کشیده ایم
ای کاش لااقـل قصـة سیــلی دروغ بود *** همدرد با حسن (ع) چه دردی کشیده ایم
زان دم که خورد غلاف شمشیر به بازویت *** خطی به روی واژة "مردی" کشیده ایم
ای کاش تمــام شــود روزی انتــظار *** ما درد منحصر به فردی کشیده ایم
یک دم رها نشـدیم از حــرص انتــقام *** سالهاست که حسرت نبردی کشیده ایم
دل بریده از همه؛ شکسته بال و خسته تن *** با جنونِ مزمنِ همیشگی و سوءظن
تکسوار قصــه های پرزدرد و بی کسـی *** شرحِ دردِ غربتِ مسافری به نام «من»
سرسپرده بر جنــونِ دستهــای روزگار *** دست خالی میروم برای جنگ تن به تن
کی شود ترا ببـینم ای پریـزاد قصه گو *** تا شود رها جهان ز قصه های بی ثمن
بشکن این طلسمِ سحرِ ساحرانِ پرفریب *** برده اند صفای هر چه باغ و گلشن و چمن
بلبلان شدند همه شکسته بال و در به در *** تا تو قصه را شروع کنی و پر کشد زغن
می خوانم برای تو وان یکاد و حــدید *** از تنگــی نــــگاه و اهریمــــن پلــید
هر کس که خیرِعمر و خوشی در دلت نخواست *** ای کاش کور شود هرآنکه نتواند دید
تو مشــتری دائم جنسهای بنجـلی *** ورنه مگر کسی شکـــسته دل ما را می خریــد؟
هر بوسه بر دو سیـب لبانت تــبرک است *** این سیب آتشین زکجا آمده؟... حمیــــد؟؟
صـد استخــاره گرفتم به آیه های دلم *** فعل «اُحــبّ» در همـــه آیات شد پدیـــد
تشـدید در احبّ پر از ریزه کاری است *** یعنی که دوست دارمــت این روزها شدیــد
شاعری میگفت که با من جنگ در سر داشتی *** رأی رأی توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
جنگ با چشـمان تو یعنی جنگ با اسفـندیار *** نیست رستم هم حریفت ازچه برمن تاختی؟
بی سلاح و خود و بیـرق آمدم من بهر صلح *** تو کمند و دشنه و تیغ از چه رو برداشتی؟
شــرع گفته با اسـیران مهــربانی لازم است *** زلف خود بر باد دادی و صلیب افراشتی
گفـته بودند مــاه رویان بی وفای عالــمند *** پیش کش باشد وفا و کاش وجدان داشتی