در حرفت اعتبار نیست ادا در
نیاوریم
این رسم روزگار نیست ادا در نیاوریم
صدبار شکسته ای عهد و قول خویش
نه! جای تکرار نیست ادا در نیاوریم
تا کی فرار میکنی از این حسن واقعه
این ترس افتخار نیست ادا درنیاوریم
حالا که عاشقیم بیا منطقی شویم
گوشت بدهکار نیست ادا درنیاوریم
صدبار به هم زدی و بازگشته ای
این راه اعتذار نیست ادا درنیاوریم
وقتی قدم به راه عشق داده ای بدان
دیگر اختیار نیست ادا درنیاوریم
چند بار
لابه لای فایلها و پوشه های لب تاب و تبلتم
تک تک فرندهای فیس بوک و وی چتم
چند بار
تک تک کمدها؛ کشوها؛ دراور و تمام جیبهای کاپشنو همه
حرفهای آخرم
چند بار
لابه لای تک تک پیاله ها؛ ملاقه ها؛ تمام ظرفهای زندگی و خاطرات بچه گی و خدمتم
من کجا دوباره جست و جو کنم نگاه کنم؟
پس کجاست؟ قرصهای من کجاست؟
من چگونه بغض لعنتی نیمه شب را دوا کنم؟!!
ای پادشاه مشرق و سلطان ارض طوس *** روشن ترین ستاره و شمس همه شموس
ای نام تو غزلــترین شعر همه عالم *** آیند همه ابیات به پیشـت جملــگی پابوس
خاک حریم کــوی تو فــخر همه دنیا *** در دست خدّامت شده زیبا پر طــاووس
تو ضامن آهو شدی من با حســادت *** خواهم که آهــویت شوم با آه و افسوس
ای خاک پای زائرت درمان دردم *** مشهـــد ببین طعنه زده بر ملک کی کاووس
اعوذ شعر و غزل؛ والامان ز عمر تباه *** شکست وزن و عَروض و غــزل فدای نگاه
خمیده بیت غزل در برابر چشمت *** شکسته مصرع و مضراب از آن دو چشم سیاه
نه دود مالبــورو و نه طعم اسپرسو *** نه شد چاره ی دردم نه بغــض و گریه و آه
اعوذ شــعر و تـرانه اعوذ تار و سه تار *** شده ترنّم لبهام نوای شـــور و سـه گاه
صد استــخاره گرفتم به آیه های دلم *** ببـین که فعل "اُحــبّ" شده هــمه ناگاه
یک اربعین گذشته از آخــر سلام ما *** چهــل روز گذشته و دلتنگیم تمـام ما
سوی تو بازگشته ایم چه همه خوش خبر *** پایان شد عاقبـت سفرهای مـدام ما
راحت بمان همـه اش خوبِ خوب بود *** از معـجر و لباس تا آب و طعـام ما
شامات و کوفیان همه مهمان نواز و خوب ** هرگز نکاسته شد از ارج و مقــام ما
من قول داده ام که بگیرم سر تو را *** خاکســتر از رخت بشویم بهر التــیام ما
از ربط بین راس تو و نیزه و عطــش *** ثبت شد بر جــریدة عالــم دوام ما
داد
از هــراس و دلهره ـ ارزانـی شدنها *** داد از فراغ و بی کسی ـ قـربانی شدنها
داد از عطش؛ غریبی و چشمانی پر زاشک *** داد از شکست بغض گلو
ـ بارانی شدنها
این بازی جنون و عقل وایـمان و ارتداد *** کاش پایان میرسید
ـ همه حیرانی شدنها
کاش سربریده و عطش و تیر سـه شعبه *** قصه ای خیالی بود و
نبود هـجرانی شدنها
عاشق شوی سرمة چشمت تیر حرمله ست *** اما چه باک زقطع یمین
ـ قربانی شدنها
حد شراب عشق کعب نی و بزم اشقیاست *** این بود حکایت همه
عرفانی شدنــها
مادر دو بخش دارد و هر دردی کشیده ایم *** از بخش دوم و نامردی کشیده ایم
از ترس آنهــمه وحشیــگری که شــد *** در دفتر خیال "شعله" به سردی کشیده ایم
ای کاش لااقـل قصـة سیــلی دروغ بود *** همدرد با حسن (ع) چه دردی کشیده ایم
زان دم که خورد غلاف شمشیر به بازویت *** خطی به روی واژة "مردی" کشیده ایم
ای کاش تمــام شــود روزی انتــظار *** ما درد منحصر به فردی کشیده ایم
یک دم رها نشـدیم از حــرص انتــقام *** سالهاست که حسرت نبردی کشیده ایم
دل بریده از همه؛ شکسته بال و خسته تن *** با جنونِ مزمنِ همیشگی و سوءظن
تکسوار قصــه های پرزدرد و بی کسـی *** شرحِ دردِ غربتِ مسافری به نام «من»
سرسپرده بر جنــونِ دستهــای روزگار *** دست خالی میروم برای جنگ تن به تن
کی شود ترا ببـینم ای پریـزاد قصه گو *** تا شود رها جهان ز قصه های بی ثمن
بشکن این طلسمِ سحرِ ساحرانِ پرفریب *** برده اند صفای هر چه باغ و گلشن و چمن
بلبلان شدند همه شکسته بال و در به در *** تا تو قصه را شروع کنی و پر کشد زغن
- ۹۵/۰۴/۰۴